پوست...پوست کف دست که از نزدیک با تمام چین و شکن هایش جولانگاه رمالها و کف بین هاست...می شود پوست تن لخت هسته ای که سرنوشت پیچیده در گرداگردش را به اشتهای دل و دندان سپرده ایم...مشت می شود دست و روزگار بازش می کند...روز کهنه می شود و روزی هم...کاش نو شویم به درکی و لحظه ای و نگاهی...
روزگار کاشکی مشت ها رو ارومتر باز میکرد...
مهربان تر
روزگار رسم دیرپای خودش رو داره...