تاب ها

تاب ها

مثل تاب بی تابی مثل رنگ بی رنگی
تاب ها

تاب ها

مثل تاب بی تابی مثل رنگ بی رنگی

هسته ی هلو جدا بر پوست افتاد...

پوست...پوست کف دست که از نزدیک با تمام چین و شکن هایش جولانگاه رمالها و کف بین هاست...می شود پوست تن لخت هسته ای که سرنوشت پیچیده در گرداگردش را به اشتهای دل و دندان سپرده ایم...مشت می شود دست و روزگار بازش می کند...روز کهنه می شود و روزی  هم...کاش نو شویم به درکی و لحظه ای و نگاهی...
نظرات 1 + ارسال نظر
الف.واو چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت 21:22 http://www.havabanoo.blogsky.com

روزگار کاشکی مشت ها رو ارومتر باز میکرد...
مهربان تر

روزگار رسم دیرپای خودش رو داره...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.