تاب ها

تاب ها

مثل تاب بی تابی مثل رنگ بی رنگی
تاب ها

تاب ها

مثل تاب بی تابی مثل رنگ بی رنگی

ترسواره

وارد آسانسور شدم با یک دوست...همیشه هنگام پایین آمدن انگار خاطرات هبوط در سلولهایم تکانه هایی ایجاد می کند...به دوست گفتم چقدر تعطیلات زود گذشت!همیشه کلی برنامه داری برای تعطیلات اما زودتر از آنچه فکرش را بکنی تمام می شود!یکدفعه پیرمردی که با ما وارد آسانسور شده بود گفت تمام عمر و جوانی من هم همینطور گذشت...نگاهش کردم...گاهی فقط می شود نگاه کرد...امان از زمان...

به سنگ ها


به سنگ ها

کسی گفت:

انسان باشید!

سنگ ها گفتند:

ما هنوز به قدر کافی

سخت نیستیم.

اریش فرید

پ.ن: سکوت مرموز تو  شاید از چشمی است که  اززمان گذشته و  ذرات نگاهی که بعد از مرگ خیال ماندن در تو را  تجربه می کند...سنگها همیشه برایم تجسد اثیری هستند...آمیخته از ذرات هزاران وجود در عدم...

به خیال

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

گریز و پناه...

امروز می خواستم از هجوم بگریزم اما پناه و گناه به هم آمیختند و شکل من شدند. آغشتم به چهره ها و خنده ها...همچون رسالت بی طراوت گل های مصنوعی...آی الهام اسلامی روحت شاد با آن تعبیر تلخ و لازمت...تلخ و لازم

 

گل‌های این فصل شبیه من نیستند

من مثل گیاهان کوهی‌ام

مثل کتیرا و آویشن

تلخ و لازم!

روانشاد الهام اسلامی

یاد یک


در امتداد خستگیهایم وسط بازار روز محلی...فکر کردم باید کاری بکنم...برای نجات خودم بود  که بوها و لهجه های محلی را به کوهستان پیوند زدم...


نوروز 93

بازار روز رامسر