تاب ها

تاب ها

مثل تاب بی تابی مثل رنگ بی رنگی
تاب ها

تاب ها

مثل تاب بی تابی مثل رنگ بی رنگی

خوب هاااااااااااااا


همیشه در این حال و روز که می دیدش به این جمله بسنده می کرد: «حالا مگه دنیا به آخر رسیده؟»

یکبار از کوره در رفت و جواب داد: «نه دنیا به آخر نرسیده. حتی وقتی ما هم به آخر می رسیم دنیا به آخر نمی رسه! شبیه شروعمون که هیچ ربطی به شروع این دنیا نداره!هیچی به هیچی.»

هاج و واج نگاهش کرد و دستی به گونه اش کشید. نگاه و نوازش گنگ و مهربانی بود.

از داستان « از دو چشم ه تا انحنای چ»

پ.ن: شاید بی ربط باشد اما دلم میخواهد نقل قولی از سهراب را پای این نوشته بنویسم: «در دیار ما آرامش خیال برای نازکدلان کیمیاست. راست است که همه جا خوب و بد به هم آمیخته، اما در این آب و خاک نمی گذراند خوب ها را ببینیم و به آن ها بپردازیم.»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.