هرگز نمی دانیم می رویم
هنگام که روانه ایم
در به شوخی می بندیم
سرنوشت در پی ما میآید
و کلون در را می اندازد
و ما را دیگر دیداری نیست.
امیلی دیکنسون
پ.ن: کاش دیداری بود...دلم بدجوری برات تنگ شده...برای بوی پیراهنت و لمس حضور مهربونت...حالا یک شب در میون مگر به خواب ببینم که هستی و... .با رفتن تو هر چه عزیز است یاد توست... .